تاریخ انتشار: یکشنبه ۱۲ آذر ۱۴۰۲ - ۱۱:۳۵

علی صفری،خبرنگار عضو در کتاب رکوردهای گینس

در سال ۱۹۳۸ میلادی و در حالی که تنها ۱۵ سال سن داشت به همراه خانوادۀ خود از آلمان Germany به ایالات متحدۀ آمریکا united statis of america مهاجرت کرد که دربارۀ علت چنین تصمیمی،گریز از نازی nazism اعلام شده است.پنج سال بعد henry Alferd kissinger به تابعیت آمریکا در آمد و به عنوان یک شهروند از ایالات متحده شناخته شد.او تحصیلات خود را در دانشگاه هاروارد Harvard University به پایان رساند و در همان جا نیز به عنوان استاد تمام،صاحب کرسی شد.از کسینجر به مثابه یک نظریه پرداز Theorist در سیاست خارجی foriegn policy نام برده اند که در نهایت منجر به کسب جایزه صلح نوبل Nobel Prize در زمینۀ صلح شده است.از جمله دلایل اعطای Nobel Prize به آقای kissenger که به سال ۱۹۷۳ برمی گردد؛نفوذ یا شکست دیوار چین china wall کمونیزم communism که بیش از دو دهه و اندی سال بر این حصارکشی حاکم بود،مهار جنگ سرد Cold war و پایان جنگ خون بار ویتنام و آمریکا یعنی the Vitnam War می دانند که از نظر کارشناسان در روابط بین المللی international Relation با حاشیه و متن تند و تیزی نیز همراه شده است.از جمله منتقدین تند بلکه مخالفان بی چرائی kissinger در آمریکا می توان از فراکسیون The leftists leading it یا همان‌ چپ کردهای پیشران در ساختار سیاسی داخل آمریکا نام برد.حرف آقای ساندرز saunders از چهره های صاحب نام این فراکسیون در واکنشی به اظهار نظر خانم کلینتون که دوستی خود را با آقای kissinger یک اتفاق خوب دانسته بود گفته است:خیلی خوشحالم که با او رفاقت نداشته ام.او بیشتر از سایر همتایانش آسیب به بار آورده است.بابت ایجاز می توان دربارۀ شخصیت کسینجر که  در پاسخ به پرسش خبرنگاری دربارۀ انتقادها و مخالفانش به ویژه در تراژدی tragedy اوگاندا uganda که منجر به کشتار بی شماری شده است گفت:اینان جاهل هستند و پرسش شما مربوط به ۶۰ سال پیش است که چنان برخوردی را می طلبید و لازم بود.اما چند نکته  از نظر نگارنده به عنوان علم و تجربه در روابط بین المللی در این میان لازم به یادآوری است.ابتدا می بایستی پیش زمینه های اطلاق چنین عناوینی دربارۀ چنین شخصیت های شناخته شده ای را مورد توجه قرار داد.بر کسی پوشیده نیست که بعد از جنگ جهانی دوم world war two شرایط حاکمیت ها در مفهوم govermance در سطح بین المللی،گردش ۳۶۰ درجه ای پیدا کرد.علل آن هم کاملاً مشخص است که مهمترین آن تکرار نیافتن جنبش های فرا قاره ای بر مبنای اندیشه های شبیه یا مطابق با Nazism بود که البته قابل درک است.به عبارتی قطعاتی که پازل نظم جهان که پس از جنگ دوم چیدمان شده بود را به هم می ریزند.این لایه ها از نظر اکوسیستم سیاسی در دنیا یک آفت محسوب می شوند و از همین رو جائی در معادلات بین الملل ندارند.حقوق بین المللی International rights.روابط بین المللی.گفتمان بین المللی International discourse و زیر مجموعه های آن از آن پس ادبیات رایج دنیا شد که تا به امروز گریزی از درک و همسو شدن با آن نیست.با وجودی که جمعیت جهان رو به رشد نهاده و این یعنی همین بنیادهای ضابطه مند در این کُره می بایستی به موازات آن دامنه دار نشان دهد اما بدون این تعاریف بین المللی امکان برقراری و دوام صلح پایدار در بیشتر نقاط جهان وجود نخواهد داشت.این ساختارهای حقوقی نقش یک اهرم بازدارنده را ایفا می کنند.اما به راستی چرا شخصیت هائی به مانند آقای kissinger در دستیابی به عناوین بین المللی یا داخلی در ایالات متحده آمریکا با پیش زمینه به این تراز از قدرت رسیده اند؟به باور بسیاری از روزنامه نگاران journalists از جمله مهمترین این پیش زمینه ها اختیار عمل این شخصیت هاست که بی تردید ناشی از آزادی های کشورهائی مانند آمریکاست.پیش زمینۀ دوم که مهمتر به نظر می رسد این است که این شخصیت ها در فضائی تربیت یافته اند که سیستم حاکم ruling system خود تصمیم گیر و خود اجرا کننده است.به عبارتی سلیس تر با توجه به این موارد،این شخصیت ها به خوبی از تحولات دنیا آگاه هستند چرا که قطعات پازل و چیدمان آن را عملاً در اختیار دارند.از جمله در چگونگی ترسیم روابط دولت ها،چرا که مبناهائی از قبل طراحی شده برای هر یک مشخص و جانمائی به عمل آمده است.این طرح بر مبنای استعمار یا استثمار در مفهوم نیم قرن به قبل نیست چرا که شرایط دنیا تغییر کرده است هم در بعد جمعیت population هم در ارتباطات.بنا بر این آیا بیان ایشان را می توان در عنوان یا سطح یک نظریه پرداز theorist توصیف کرد؟کمی اما جای شبهه و گمانه دارد زیرا جایگاه او و کشورش همزمان در تراز یک تصمیم گیر و یک اجرا کننده بوده یعنی با این دو تراز در سطح بین الملل یک قدرت عمل به حساب می آمده است از این رو جایگاه رقیب یا مخالف در چنین معادلاتی سیاسی و حقوقی در چنین سطحی به نظر غیر هم تراز نا هم سو نیز بوده اما این که برخلاف سایر وزرای خارجه چابک و زبر فکر باشد در آن شکی نیست.این شخصیت توانسته با تکیه بر علم در روابط و حقوق بین الملل برای خود آوازه ای و برای ملت صاحب اندیشۀ آمریکا ره گشایی و در نهایت صلح به بار آورد.به نظر وزرای خارجه بسیاری از کشورها مخصوصاً در منطقه لازم است از فیت و فن های دیپلماتیک diplomatic چنین شخصیت هائی مهارت و علم برقراری رابطه را در حل گره ها که منضم در آثار اوست فرا گیرند.زیرا علم آموزی عیب نیست بلکه یک جهش در اندیشه Leap of thought و یک گشایش در بن بست هاست.برای مثال در همین کشور چرا نمی‌بایستی با روی کار آمدن دولت آقای”جو بایدن”بر سر از سرگیری برجام Agreement با همان Joint Comprehensive Plan of Action JCPOA برنامه جامع اقدام مشترک به یک توافق منطقی دست یافت؟بنا بر این تردیدی نیست که چابکی دیپلمات ها به ویژه وزرای خارجه می تواند جنگ ویتنام و جنگ سرد و دیوار چین کمونیزم را هم تُرد و صلح را جایگزین کند.
خروج از نسخه موبایل